خانومِ راننده هستم ^ _ ^

از حق که نگذریم ساندویچ کوکتل دانشگاهمون خیلی خوبه :) البته دوستای دیگه ام تاحالا چنین نظری نداشتن ولی من خیلی دوست دارم کوکتلا رو. اصلا یه طعم خوبی داره که از همون اول مزه ش رفت زیر زبونم. با اینکه جور خاصیم نیستا ولی خپ :))))

یه کافی شاپ که نزدیک خونمون بود رو منتقل کردن به یه جای تاریخی توی شهر. 

امروز با دو تا از دوستام رفتیم ببینیم چه جوریاس. اصلا محیطش جالب نبود به نظرم.

یعنی قبلا اون جا تاریخیه رو رفته بودم ولی حالا که کافی شاپ شده بود یه جوری بودش.

من ک زیاد خوشم نیومد.حالا مطمئن نیستم باز برم یا نه. واسه حوصله و اینا خوب بودش ولی.

کلی خوش گذشت. البته جای شیوا خالی بود.

دارم کم کم رمان "الیزابت گم شده است" رو میخونم. تقریباً آخراشم. ولی خیلی طول کشید تا به اینجا رسیدم. یه جاهایی از کتاب حس کردم چقدر تکراری شده ولی اینجایی که هستم [فکر کنم فصل سیزده] تقریبا روند خوبی داره و میخوام ببینم اخرش چی میشه درواقع.

بی ربط: حال و هوای تابستون چقدر زیاده این روزا. خوشبختانه :)

اولین بار کی تاب رو اختراع کرد؟! خیییلی چیز خوبیه. به خصوص وقتی از بالا میای پایین. انگار توی هوا سُر میخوری میری پایین. دم اون اقای باغبون که توی باغمون تاب زد گرم :)

امروز طبق معمولِ اکثر جمعه ها باغ بودیم. مامان بزرگ و بابا بزرگ هم باهامون بودن. مامان بزرگ جان موهامو بافت،واسمون چای دم کرد، کلی حرف زدیم و خندیدیم و خلاصه خوش گذشت :)

"در عرض زندگی کردن خیلی جذاب تر از در طول زندگی کردنه." 

جایی این رو خوندم و هر لحظه بیشتر پی میرم چقدر درسته. 

امتحانا خیلی غیرمنتظره دارن میان! به جز پایگاه داده ک خبر داشتم فرداس و خوندم از اون هفته کم کم اصلا خبر نداشتم هفته ی آینده امتحان میانترمی خواهیم داشت. امروز زهرا بهم گفت شنبه امتحان شبکه داریم و دوشنبه هم الکترونیک. حالا شبکه هیچی ولی الکترونیک رو خیلی بلد نیستم و باید یکی واسم بگه. شیوا شاید بیاد با هم بخونیم. به امید موفقیت هممون توی امتحانای میانترم و پایان ترم. :)